هانیه وهابی - «پسران آفتاب» زندگی ساحلنشینان خلیج پزم در نزدیک شهر چابهار در جنوب شرقی ایران را روایت میکند. تیمور در تمام دنیا فقط یک پدربزرگ دارد.
تیمور و پدربزرگش در خانهای حصیری (کپر) زندگی میکنند. تیمور به مدرسه میرود و پدربزرگ دورتر از موجشکن در قایق کهنه مینشیند و قلاب ماهیگیریاش را در دریای سبز و بیموج به جستوجوی ماهی میاندازد.
رو به دریا ایستاده. رموک کره الاغ تیمور است که پدربزرگش به او هدیه داده است. لاغر، اما قبراق است. تیمور به مسابقهی ارابهرانی شیلات فکر میکند.
اگر رموک زودتر از بقیهی گاریها به خط پایان برسد و جایزهی اول مسابقه، یک تور مخصوص صید شاهمیگو، را ببرد، دیگر پدربزرگ مجبور نیست با قلاب ماهیگیری کند.
یک روز، تیمور پدربزرگ را در حالی در قایق پیدا میکند که با چشمهای نیمهباز و پلکهای لرزان سرش را روی لبهی قایق گذاشته و قلاب ماهیگیریاش روی آب رها شده است.
پدربزرگ در بهداری بندرگاه بستری میشود و تیمور نمیداند چه کند. نمیداند هزینهی درمان پدربزرگ را چهگونه تأمین کند.
با خواندن این کتاب، دوستی و ازخودگذشتگی را تجربه میکنید. مشکلاتی را تجربه میکنید که کودکان کار، یعنی کودکانی که مجبورند برای گذران زندگیشان کار کنند، با آنها روبهرو هستند.
کودکی آنها در فقر و نداری گم میشود و برای نجات زندگی، چون بزرگسالان، طاقتفرسا تلاش میکنند اما ناامید نمیشوند.
پسران آفتاب | نویسنده: جمالالدین اکرامی | ناشر: بهنشر، ۱۳۹۶